ستاره جون

یه شب خوب تو آسمون،

یه ستاره چشمک زنون،

خندید و گفت: کنارتم،

تا آخرش تا پای جون،

ستاره ی قشنگی بود،

آروم و ناز و مهربون،

ستاره شد عاشق من، منم شدم عاشق اون،

اما زیاد طول نکشید عشق منو ستاره جون،

ابری اومد ستاره رو دزدید و برد نامهربون،

حالا شبا به یاد اون،

زل میزنم به آسمون،

دلم می خواد داد بزنم این بود قول و قرارمون،

تو رفتی و از خودتم ، نذاشتی حتی یه نشون


...


دلتنگی

می دونی دلتنگی یعنی چی ؟


دلتنــگـــی یـــعنـــی :

اینکه بشینی با یادش به خاطراتت فکر کنی

اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت


ولی چند لحظه بعد


شـُــروع اشکـهـــای لعنتــــی


 

بدون تو

سَـرבَرב هـآے عَـجـیـبـ . . . قُـرصـ هـآے رَنـگـارَنـگـ؎ . . . سـیـگـارِ هَـمـیـشـﮧ

روشَـטּ . . . زیـرِ آوارِ تَـنـهـایـﮯ . . . ایـ اَسـتـ زِنـבِگـﮯ بِـבوتـو. . .

خدایا

 

خدایا!

اینــ همهـ آدمــ !

منــ

خیلیــ شکنندهـ تر از اینــ حرفامــ کهـ بتونمــ برای آدمــ هایــ تو

بازیچـــــــهـ باشمــ...


دلتنگم

دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد...


دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...


دلتنگ خودم...


خودی که مدت هاست گم کرده ام...


گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا میرفتیم...


حالا یکبار از شهر میرویم...


یکبار از یاد...


یکبار از دل...


و یکبار از دست...


...و من از دست رفته ام...

سکوت...!!!

چقدر حرف است... ومن فقط سکوت می کنم!!!


داشتنت را سکوت کردم!!!


آمدنت را سکوت کردم!!!


رفتنت را سکوت کردم!!!


انتظار بازگشتت را هم...،حالا نوبت توست!!!


باید در سکوت به تماشا بنشینی


سوختنم را...


میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام صادق(ع)


عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد می دهد

میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام صادق (ع) مبارک



ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
از نور محمدی دلم مسرورست
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد




بی تو


به این میگن دل جوون

نوشته کوتاه ولی...


دیوانه باران ندیده ! سهراب گفتی:چشمها را باید شست..... .شستم ولی !......... گفتی: جور دیگر باید دید.......دیدم ولی !.............. گفتی زیر باران باید رفت........رفتم ولی !............. او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را...هیچ کدام را ندید !!!! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: " دیوانه باران ندیده !!




وااایــــ اصن فکر نمیکردم منم یه روز عـــاشق شم ! هــــیــ روزگار !

اینه حکایت ما! به جوجه همسایمون میگم میدوستمت...  

میگه دروغ میگیــــ! میگه اگه دوسم داریــــ چرا گوشیم شارژ نداره..!! 

جـــوجـــه هــــم جــــوجـــه هایـــ قــــــدیم...


خسته ام...
نه اینکه کوه کنده باشم
نه...
دل کنده ام...!!!


این متن رو واسه همتون گذاشتم.چون واقعا امروز خیلی  دلم گرفته...
همیشه کسایی که خیلی برات عزیزن کاری میکنن که دلت بشکنه...


پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند...!!!


ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :

بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت

برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول :


سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم ، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد


سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا ،که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد


برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد
آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید
و پشت در گم شد...


متن...

امروز از آن روزهاست...

که دلم هوای آغوشت را کرده...

اما...افسوس

همدمی جز زانوهایم ندارم...!!!










آغـــ ـوش گــَ ـرمــَم بـ ـآش...

بگــ ـذآر فــَرآمـــ ـوش کــُ ـنــَم لــَحــظـہ هــآیی رآ کــ ـہ

دَر سـَ ـرمــآی بـــیــکــَ ـســــــــــی لَرزیـــ ــدَم












تنهـــــا 10 دقیقــــه دیرتــــر رسیــــدم

امــــــا

همـــه چیــــز دُرســــت مثــــل ِ صحنــــه ِ جنایــــت

دست نخــــورده بود و بی نقــــص... :

فنجـــــان ِ نیمــــه پـــُـــر

سیگـــــار ِ ناتمــــام

صندلـــــی ِ کج

و تکه ای کاغـــــذ که بر رویش نوشتــــه بودی :


" من رفتـــــــــــــــم "....






مرا زمانی از دست دادی

 

كه میان روزمرگی هایت گم شده بودی


و تو فرصت آن را نداشتی


كه دلتنگم باشی


عجب از من!!!


... تمام دل مشغولی ام تو بودی...


تمامی دقایقم با تو می گذشت


اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــودم!!!











به خدا بگویید زمستانش سرد نیست!!!
جمع کند تکرار فصل هایش را
من...در تابستانش هم
از بی وفایی
دندان به دندان ساییده ام...