سال نو مبارک
سلام سلام دوستای خوبم امیدوارم همگی سال خوبی پیش رو داشته باشید.
سالی پر از شادی و موفقیت.
دوستتون دارم عید همگی مبارک
سلام سلام دوستای خوبم امیدوارم همگی سال خوبی پیش رو داشته باشید.
سالی پر از شادی و موفقیت.
دوستتون دارم عید همگی مبارک

خـدایــــــــا…
به بارانت بگو این هوای عاشقــانه اش را به رخ من نکشد…
وگرنــــه …!!!
به رخــش می کشـم تمام عـشقــــــم را…
راهی برای رفتن
نفسی برای بریدن
كوله بارم بر دوش
مسافر میشوم گاهی...
عشقی برای خواندن
بغضی برای شكفتن
خاطراتم در دست
بازیچه میشوم گاهی...
نگاهی در راه
اعتمادی پرپر
پاهایم خسته
هوایی میشوم گاهی...
فكرهای كوتاه
صبری طولانی
صدایی در باد
زمستان میشوم گاهی...
روزهای رفته
ماه های مانده
تقویم ام بی تاب
دلم تنگ میشود گاهی...
جای پایی سرد
رد پایی گنگ
در این سایه ی تنهایی
چه بی رنگ میشوم گاهی...

رفتن بهانه نمی خواهد...!
بهانه های ماندن که تمام شود کافیست!!!
چند قدم تو واگن قدم زد و یه جا انتخاب کرد و نشست. روبروش یه زن میانسال و یه دختر جوان
نشسته بودن که...
واااای باور کردنی نبود! یعنی خودش بود؟؟؟
خاطرات صاعقه وار به مغز پسر برخورد می کرد. طوفان توی ذهنش بپا شد. خود خودش بود.
همون که ادعا می کرد " من بدون تو میمیرم " الان روبروش نشسته بود و اینطوری نگاهش می کرد؟
توی دلش تبسمی به قصد انکار زد و فکر کرد " میبینم که هنوز زنده ای، پس دروغ میگفتی،
همه ی شما دخترها همین هستید... "
2 سال گذشته بود و شاید بیشتر ،یادش نمی آمد، اصلا برایش مهم نبود.
آرایش و لباسش نسبت به اون زمان ها یه پرده ساده تر شده بود و البته به انضمام چهره اش
که حقیقتا می خورد بشتر از این ها شکسته شده باشه.
چند بار سعی کرد نگاهش رو بدزده ، چند بار سعی کرد دزدکی و زیر چشمی نگاهش کنه، اما
گریزی نبود انگار دختر فقط زل زده بود بهش، سرد سرد ، اینقدر سرد که از نگاهش صد افسوس
پرتاب می شد.
کاش دهن باز می کرد و یه بد و بیراهی می گفت اما اینقدر مرده و سنگین نگاهش نمی کرد.
ظاهرا مقصد رسیدنی نبود. تصمیم گرفت یه ایستگاه زودتر پیاده بشه و فوقش چند دقیقه پیاده
رویی کنه
ولی در عوض ودتر از زیر بار این نگاه سرد فرار کنه.
همن که می خواست از جاش بلند بشه تصمییم گرفت برای آخرین بار و بی بهانه مثل خود دختر
بهش زل بزنه...
زن میانسال همراهش لبخند تلخی زد و گفت: زیاد خودتو خسته نکن 4 ساله نابینا شده از بس
گریه کرد!
پیاده شد.
مترو رفت...!!!
گفته بودی که ما به درد هم نمیخوریم !!!!
اما هرگز نفهمیدی ............
من تو را برای درد هایم نمی خواستم!!!!
پیشــــــــانی ام
چــــــــســـبیدن به ســــینـــه ات را می خواهـــد....
و چـــــشم هایم خیــس کردن پیراهـــن را؟
عجــب بغـــض پرتوقعی دارم
من امـــشب....!!!

زَטּ ڪـہ باشے
هـَـمِـہ ے دیوآنِگے هاےِ عالـَم رآ بـَـلَدے .
مے تـَـوآنے زیرِ لــَـب تـَـرآنہ بِخوآنے وَ آشپـَـزے ڪُـنے .
مے تَوآنے جـِلـوےِ آینہ موهآیـَـت رآ شآنہ ڪُـنے وَ حِس ڪُـنے نِگآهَش رآ .
مے تَوآنے سآعَتہآ بہ اُمیدِ گِره خوردَטּ شآلـَـش دورِ گـَـردَنَش
بِبآفے وَ دَر هَر رَج بوسہ بِڪـآرے
بـَـرآےِ روزهآےِ مَبآدآ ڪـہ ڪِـنآرَش نیستے .
زَטּ ڪـہ بآشے
بآیَد صَبور بآشے ، مـُـدآرآ ڪُـنے وَ با هَمہ ےِ بـُـغض اَت لـَـبخَند بـِـزَنے .
زَטּ ڪـہ بآشے
هــِـزآر بآر هــَـم ڪـہ بِگویـَـد : " دوستـَـت دآرَد "
بــآزهــَـم خوآهے پـُـرسے : " دوستــَـم دآرے ؟؟؟ "
وَ تَہ دِلــَــت هــَـمیشہ خوآهــَـد لــَـرزید ...
مــُحــکــَمـ راهـ بــــرو دُخــتــَـر ...
تـــو عـــآشـِـق شـُــدے ...
جَــنــگـــیـــدے
و ...حــالا..
تـَــنــهــایـــے!
سَـــرتـــو بِـــگــیـــر بـــالا ...
اون لــیـــاقـــتــ جـَــنــگــیـــدن نـــداشــتـ..

گفتند عینک سیاهت را بردار
دنیا پر از
زیباییست!!!
عینک را
برداشتم..
......
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
عینکم را
بدهید
میخواهم به
دنیای یکرنگم پناه برم