دلشکسته...



دلشکسته ای کنار پنجره سیگار میکشید
خسته بود...
آنقدر خسته که...
یادش رفت...
بعد از آخرین پک
سیگار را به زمین پرت کند
نه خودش را...!

کاش...



کاش به جای چشمانت دلت همرنگ دریا بود...!



دوستت دارم

***


دوست دارم از تو نوشتن را

عاشق آن لحظه ام که با نوشتن نامت

ذوقی کودکانه وجودم را فرا میگیرد

همچون کودکی که خاطرات شیرین

کودکیش را مرور میکند

تو را لحظه به لحظه در خود مرور میکنم

میخواهم با همان دستخط کودکیم

برایت از عشق بنویسم

عشقی بی پایان

...

 دوستت دارم

همچون احساس یک کودک ،پاکه پاک

بدور از هر ریا و فریبی

...

ای دلیل لبخندهای گاه و بیگاهم

ای ساده ترین احساس من

عاشقانه دوستت دارم

...


گوش کن...

***





میشنوی ؟!

نه ؟!

وای چه خوش خیالم من !

یادم رفته است تنها صدایی که به دلت نشست

صدای شکستن غرورم بود... !

خوب گوش کن !!!

تو را می خواند...

عشقت را...

همان غروری که شکستی اش !!!

برگرد...

قول می دهم اینبار نه فقط غرورم را

که ذره ذره ی وجودم را برایت خورد کنم !

قول میدهم زیباترین آواز دنیا باشد برایت... !

چه کسی می فهمد...

***


حال این روزهای مرا چه کسی می  فهمد؟!

چه کسی می داند؟!

چه کسی می داند چه درد بزرگیست؟؟؟

خرد شدن در زیر پاهای عشق!!!

عشقی که روزی دلیل گام های استوارم بود!!!

چه کسی می داند حال گام های سست و لرزان مرا؟؟؟

چه کسی می فهمد...

حال شب های مرا...

شب هایی که بوی تن مرگ را می دهد...

مرگی که نمی دانم کی فرا خواهد رسید!!!

مرگی که نمی دانم آغاز است یا پایان...!

چه کسی می داند...

روزهایم همرنگ شب هایم است!!!

سرد...سیاه...طاقت فرسا!

...

کاش من هم بیگانه بودم با این احساس ها!

کاش بال دل را می شکستم تا نهایت اوجش شکستن دل نبود!

چه کسی می داند...می فهمد...

مردن در حین زنده بودن را...