سیگار

لب پنجره نشستی

و به هوای مه گرفته بیرون نگاه می کنی

پاهایت را در آغوش می گیری و سیگاری روشن می کنی مثل همیشه

مثل همیشه پاهایت را به من ترجیح دادی!!!

بگو چکار کنم؟


  بگو چکار کنم؟

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره دنبال میکند!!!

...!؟


گنجشکی بر جنـــــــــــازه گربه ای میگریست!!!

ک اینک با این همه زنـــــــــــــــــــــدگی چه کنم...!؟







در کوچــــه صدای باد رعشه میندازد بر تن دیوارها
و نــــور از تـــــرس تـــــاریکی فـــــرار کرده !
اینجــــــا دختــــــری پشت پنجره ایستاده است
خبری از لبخنـــد نیست
از چشمانش انتظـــــار میچکد ،
دست هایش “گــرفتن” میخواهد
و تن خسته اش ” آغــــوش ” . . .
پنجره را باز میکند تا هوای تـــازه تنفس کند
امـــــا نــــاگهان گردباد می آید و او را با خود میبرد . . . !
چه سبک بال بود آن دختــــر ، با وجود سنگینی آن همه غــــــم . . .!

رد ﭘﺎﻫﺎی او...!

ﺑﻪ ﻓﺎﻟﮕﯿﺮ ﺑﮕﻮ ﺧﻂ ﻋﻤﺮ ِ ﻣﻦ

ﮐﻒ دﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ …

رد ﭘﺎﻫﺎی او را ﻧﮕﺎه ﮐﻨﺪ. !

زن فالگیر
اشتباه می کرد
پیشانی بلند من
نشان از بختِ بلند من نداشت
موهایم ریزش داشت

هیـــــــچ آرزوییــــــ

خـــــــورشید را امروز به خاکـــــــ سپردم

تا اطــــــــلاع ثــــانویــــ

در قلمـــــــرو منــــ

هیـــــــچ آرزوییــــــ

حـــــــق طلــــــوع ندارد!

دیگر موهایم را رنگ نمیکنم



دیگر موهایم را رنگ نمیکنم
باید سیاه سیاه شوند
تا شاید روزی
شاعری از کنارم بگذرد
و در دفترش بنویسد:
امروز دختری را دیدم که سرنوشتش
همرنگ موهایش بود...!

آینه!

آینه!
تو ازشکستن چه می دانی
که شکسته شدنم را اینطور به رخم می کشی؟